Monday, January 21, 2008

" ! بله "خواستن توانستن است

سلام مجدد من چند روز قبل مطلبي را در وبلاگی خواندم كه چون برايم جالب بود با اجازه صاحب آن وبلاگ آنرا اينجا مي‌نويسم شايد براي بقيه هم جالب باشد. نمي‌دانم نويسنده‌اش كیست !؟ ----- آسمان

-------

ما غمگین و عصبی هستیم قبول. بی نظم" و بدقول و بدلباس و بدون اعتماد به نفس هستیم درست. اما دلمان میخواهد جور دیگری بودیم: شاد و سرحال و خوش لباس و منظم و مودب و... خب محض خنده هم که شده بیایید کمی تظاهر کنیم.بیایید چند روز نقش ادم منظم را بازی کنیم. کارها سر وقت.همه چیز سر جای خودش.خواب و بیداری به موقع. یا نقش ادمی با اعتماد به نفس زیاد. با پشت صاف و قدمهای بلند و کمی تند راه برویم.قوز نکنیم. شمرده حرف بزنیم و در تنهایی دائم به خودمان فحش ندهیم یا نقش ادم مهربان خوش پوش یا هر چیز دیگری که نیستیم را. بهتر شدن چند روزه ما به کسی صدمه نمیزند به شرط انکه نخواهیم کسی را گول بزنیم. معمولا بازی کردن نقش کسی که دلمان میخواست او باشیم. هم سخت است هم هیجان انگیز.مثل پوشیدن لباس زیبایی که کمی برایمان تنگ و بلند است. مجبوریم صاف و کشیده راه برویم تا لباس اندازه تنمان به نظر بیاید. هیجان انگیز است چون در این لباس زیباتر میشویم و احساس تشخص می کنیم. سخت است چون دلمان می خواهد خودمان را شل شل کنیم و سرمان را پایین بیندازیم و با شانه های افتاده و کمر قوز کرده روی دم دست ترین صندلی ولو شویم. اما اگر یک هفته...یک ماه...یک سال...این لباس را تحمل کنیم کم کم عادت می کنیم با پشت صاف و سر بلند راه برویم.عادت می کنیم با ادب و تشخص حرف بزنیم و راه برویم.تظاهر به چیزی بهتر از انچه هستیم اگر تحمل و صداقت لازم را داشته باشیم کم کم مارا به شخصیت ایده المان نزدیک میکند. اگر به اندازه کافی به منظم بودن تظاهر کنیم این رفتار کم کم برایمان طبیعی خواهد شد درونمان عمیقا نظم خواهد گرفت. ادمیزاد مخلوق عجیب و غریبی است. مثل یک معجون جادویی است که میتواند ماهیت هر چیزی را عوض کند.تظاهر یک سنگ معمولی است نه خوب و نه بد. میتوان با ان خانه ساخت یا پنجره ای را شکست. این کاملا به نیت دستی که ان را از زمین برمیدارد بستگی دارد. یادتان هست بچه که بودیم پای مجلس روضه مادربزرگها میگفتند " همینطور ساکت ننشین خودت را به گریه بزن؟ " میگفتند ساکت بی تفاوت نشستن پای شرح مصیبت دل ادم را سنگ میکند. اما همیشه بعد اشک میامد. اشک واقعی و دل ادم نرم و سبک میشد. چند روزی ان لباس بلند فاخر زیبا را بپوشیم و جوری راه برویم که قوز بدشکل کمرمان پیدا نباشد.ادمیزاد است دیگر...خدا را چه دیدی.شاید حریف شدیم و پشتمان برای همیشه صاف شد". خوب من مي‌روم كه پشتم را صاف كنم و اداي يك آدم جدي و پر كار و فعال را دربياورم.

مي‌بوسمتان